سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
به رگهاى دل این آدمى گوشتپاره‏اى آویزان است که شگفت‏تر چیز که در اوست آن است ، و آن دل است زیرا که دل را ماده‏ها بود از حکمت و ضدهایى مخالف آن پس اگر در دل امیدى پدید آید ، طمع آن را خوار گرداند و اگر طمع بر آن هجوم آرد ، حرص آن را تباه سازد ، و اگر نومیدى بر آن دست یابد ، دریغ آن را بکشد ، و اگر خشمش بگیرد بر آشوبد و آرام نپذیرد ، اگر سعادت خرسندى‏اش نصیب شود ، عنان خویشتندارى از دست بدهد ، و اگر ترس به ناگاه او را فرا گیرد ، پرهیزیدن او را مشغول گرداند ، و اگر گشایشى در کارش پدید آید ، غفلت او را برباید ، و اگر مالى به دست آرد ، توانگرى وى را به سرکشى وادارد ، و اگر مصیبتى بدو رسد ناشکیبایى رسوایش کند ، و اگر به درویشى گرفتار شود ، به بلا دچار شود ، و اگر گرسنگى بى طاقتش گرداند ، ناتوانى وى را از پاى بنشاند ، و اگر پر سیر گردد ، پرى شکم زیانش رساند . پس هر تقصیر ، آن را زیان است ، و گذراندن از هر حد موجب تباهى و تاوان . [نهج البلاغه]
 
امروز: دوشنبه 103 آذر 5

« چهره ی غلط »

 

من از مجالس روضه و عزاداری و اینجور جاها خوشم نمی یاد و شرکت نمی کنم.  راستش نه این که اینجور محافل رو دوست نداشته باشم ، ولی کلاٌ خوشم نمیاد . یعنی فکر می کنم  مردم ، مخصوصاٌ خانو ما توی این جمع ها هر کاری می کنن غیر از دعا . مثلاٌ چند وقت پیش رفته بودم خونه ی یکی از همسایه ها که جلسه داشتن برای ایام فاطمیه .

 

چند تا خانم اونجا بودن که به قول معروف توی صورتشون فقط دماغشون پیدا  بود . ادعای حجاب و دینداری داشتن . یکی شون که اتفاقاٌ من توی نگاه اول ازش خوشم نیومد ، پایه ی ثابت تمام جلسه ها بود و به قول معروف هر جا خبری بود ، اینم اونجا بود .

 

آخر جلسه که شد من دیدم خانوما ،  مخصوصاٌ همون خانم مذکور، شروع کردن به غیبت کردن . حالا نگو و کی بگو .از هر دری صحبت کردن . هر بنده خدایی که به ذهنشون رسید رو شستن و گذاشتن کنار . حتی اسم می بردن : ( دختر فلانی رو دیدی ؟ چنین است و چنان . بهمانی رو می شناسی ؟ رفته این کارو کرده .)

 

خلاصه ما هم هی به در نگاه کردیم و به دیوار . گفتم بذار یه ساعت اینجا نشستم شر به پا نکنم و چیزی نگم . جالبترین قسمت قضیه این بود که همون خانم مذکور ، بعد از مقدار کافی که غیبت فرمودند ، داد سخن دادند راجع به اینکه به فلان نیازمند کمک می کنن و برای دختر دیگری جهاز جور می کنن .

 

من هم داشتم به شدت خودم رو کنترل می کردم که چیزی نگم . اما زهی خیال باطل که آخر این زبون سرخ ما سر سبزمون رو به باد میده . بگذریم که اون روز من اونجا بحث و دعوا راه انداختم و اومدم بیرون و پشت دستم رو داغ کردم که دیگه پام رو همچین جاهایی نذارم .

 

نه اینکه من خودم همه کارم درست باشه ها  نه . اصلاٌ ما خانوما بعد از سلام و علیک اگه غیبت نکنیم روزمون شب نمیشه . ما هم غیبت می کنیم و گناه هم می کنیم و خیلی اشتباهات دیگه . اما به خدا صد رحمت به غیبت کردن ما . لااقل آبروی کسی رو نمی بریم . این خانم اون روز راجع به دختری حرف می زد که به قول خودش براش جهاز درست کرده و اسم اون دختر رو جلوی همه می برد خوب شاید اون دختره رو چند نفر توی این جمع بشناسن و برای دیگران تعریف کنن من فکر می کنم اون دختره به آبروش بیشتر از جهاز احتیاج داشت . اون روز اون خانم تعریف می کرد و خانوما هم دائم می گفتن : ( خدا خیرتون بده . ثواب داره .)

 

اما طاقت من وقتی تموم شد که خانومه گفت : ( پشت خونه ی ما یه سالن عروسی یه و دائم صدای نوار اونجا بلنده . من نمیدونم مردم چه طور نمیدونن گناه داره و من تا می خوام نماز بخونم حواسم پرت میشه. )

اینجا بود که طاقت من تموم شد و جلوی همه گفتم : گناه اونه که آدم آبروی دیگران رو ببره شما هم اگه حواست به نمازت باشه چیزی حواست رو پرت نمی کنه .

 

 و اینجا بود که آرنج مامانم توی پهلوی من فرو رفت . ولی دلم خنک شد . و خانوما همه فکر می کردن این دختر گستاخ و بی تربیت دختر کیه ؟ بیچاره مامانم .

 

 

بدون شک اون روز کار من هم درست نبود . اما می خوام اینو بگم که همین رفتارای غلط چهره ی دین ما رو زشت و بد نشون میده . همین کارا بچه ها رو دین زده می کنه . ما بدو ن اینکه تصویر درستی از اسلام به بچه ها ارائه بدیم ، اونا رو دنبال خودمون به این مجامع می بریم . بچه ها حق دارن این تصویر رو دوست نداشته باشن.

 

 

 

   elahed62@yahoo.comا لهه

شهریور 85


 نوشته شده توسط الهه درویشی در چهارشنبه 85/7/26 و ساعت 5:0 عصر | نظرات دیگران()
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درباره خودم

کنج دنج
مدیر وبلاگ : الهه درویشی[26]
نویسندگان وبلاگ :
مریم وزیری (@)[8]



آمار وبلاگ
بازدید امروز: 2
بازدید دیروز: 18
مجموع بازدیدها: 75914
جستجو در صفحه

لینک دوستان

خبر نامه